دانلود کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
هاینریش بل نویسنده ضد نازی شهیر ، اولین نویسنده آلمانی زبانی است که موفق به دریافت جایزه نوبل شد. این اثر هشتمین رمان بل میباشد که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد و درسال ۱۹۶۵ با اقتباس از این داستان، فیلمی با عنوان «در جایی که خشونت قانون است تنها خشونت کمک میکند»، ساخته شد. این رمان در واقع وقایع نگاری یک روز زندگی خانواده سرشناس فهمل در آلمان پس از جنگ جهانی است ، خانوادهای که معماری در آن حرفهای موروثی است.
در این کتاب به جای اینکه با روایتی سر راست و عینی از وقایع مواجه شود، واقعیت را از خلال تک گوییهای درونی شخصیتهای داستان و سیلان ذهن ایشان در خاطرات دور و نزدیکشان ، دریافت میکند. تمام داستان در روز ۶ سپتامبر سال ۱۹۵۸ و در روز تولد هشتاد سالگی هاینریش فهمل پدربزرگ خانواده و اولین آرشیتکت خاندان فهمل اتفاق میافتد، ولی شما با گذر از تونلهای متعدد در ذهن راویان یازدهگانه رمان که به گذشتههای دور نقب میزنند، به سالها قبل برمیگردید و بدین ترتیب قطعات پازل این رمان در کنار هم قرار میگیرند.
داستان از دفتر کار روبرت فهمل فرزند هاینریش فهمل،آرشیتکت و کهنه سرباز جنگ جهانی دوم آغاز میشود. در خلال صحبتهای منشی دفتر روبرت فهمل ، خواننده متوجه میشود که روبرت فردی ماشینی است و تمام زندگی او مانند ساعت منظم است. نسبت به جزییات وقایع روزمره به شدت دقیق و حساس است و برنامه از پیش نوشتهای دارد که بر اساس این برنامه هر روز راس ساعت خاصی برای بازی بیلیارد در هتل پرنس هاینریش حضور مییابد و در طی بازی که به منظور برد وباخت نیست به شدت محاسبات فیزیکی را زیر نظر دارد تا مبادا در بازی خطایی از وی سر بزند. در ابتدا خواننده فکر می کند که با فردی دچار اختلال شخصیتی وسواسی اجباری مواجه است ولی به زودی متوجه می شود که این تنها ماسکی است که روبرت خود را در زیر آن پنهان میکند. در طی بازی او با خدمتکار جوان هتل ، هوگو، از روزگار جوانی خود، روزهای جنگ و حضور وی در آن به عنوان متخصص تخریب صومعه معروف سنت آنتونی سخن می گوید و در نهان خود تلاش میکند فرصتی برای فکر به این گناه مرتکب شده و گذشته تراژیکش باقی نگذارد و با سخن گفتن از آن روزها خود را تخلیه روانی کند
در واقع محور اصلی داستان صومعه سنت آنتونی که در سالهای جوانی توسط فهمل پدر ساخته شد ولی در روزهای پایانی جنگ روبرت در شرایطی قرار میگیرد که مجبور به ویران کردن این بنا میشود و در زمان وقوع داستان یوزف، آرشیتکت جوان که فرزند روبرت است در حال بازسازی آن است. نسل اولِ فهمل آن را میسازد، نسل بعد آن را ویران میکند و نسل سوم آن را از نو بنا میکند. در هیچ جای داستان به این نکته اشاره نشده است ولی صومعه این مکان مقدس کنایه از خاک مقدس وطن و فرهنگ خانه پدری است، نسلی آن را می سازد و به دیکتاتور تقدیم میکند، بعد از مدتی کاخ فرهنگ مادری با خاک یکسان میگردد و از آن پس خفقان و ترس و انهدام ارزشها و زیبایی است که حکم میراند و نسل ویرانگر در دوزخ بدون امید خود دست و پا میزند، انگشت حسرت میگزد، ولی امروز نوبت نسل جدید است که بنا را دوباره برپا سازد، چرا که این نسل به ساختن، تعلق خاطر بیشتری از ویرانگری دارد.
در داستان مکررا به دو اصطلاح برهها و آنان که بر سر سفره گرگ نشستهاند بر میخوریم. در روزهای خفقان و توتالیتاریسم عدهای بر سر سفره گرگ نشستهاند، با این شعار که هیچ وقت شرایطِ بد، آنقدر بد نیست که انسان دانا نتواند بهرهاش را ببرد، به خیال خود فرصتها را شکار میکنند و روح خود را به شیطان میفروشند. . روبرت فهمل در سالهای تحصیل در مدرسه و در اوج دیکتاتوری سیاه هیتل ربه یک گروه صلح طلب به نام «گروه برهها» پیوسته است که اعضای آن قسم خوردهاند که هرگز و در هیچ صورتی پای سفره گرگ ننشینند و شرافت خود را ارزانی دیکتاتور نکنند. «بره» برگرفته از بره خداست که نمادی از مسیح است که خود را برای رستگاری انسان فربانی میکند.
از پشت میز یک کلاس، چند همکلاسی روانه سفره نشینیِ گرگ میشوند و برای رعیت کم بنیه از لحاظ آگاهی وشعور، چه کامی شیرینتر از وصلت با بزرگان؟ برای انسان حقیر چه نعمتی بزرگتر از اینکه قدرت با همه اسباب و لوازمش به سویش آغوش بگشاید؟ حضور ویرانگر بی اخلاقی و جنایت در آلمان نازی و سکوت عمیقِ سرشار از ناگفتهها ، فروریختن قهرمانها در خود و آرزوهایی که بر باد میرود، به خوبی در این رمان از دهان یکایک راویان نقل میگردد و شما می بینید که چطور عدهای اسیر در هراسی تاریخی، در جستجوی عظمت از دست رفته، دایما در یک جلای وطن درونی و یک پناهندگی به دنیای باطنی سر میکنند و نیز اینکه چگونه در سیستم توتالیتر افراد به عنوان عناصر اجتماعی، شخصیت واقعی خود را خیلی کم بروز میدهند و چهره ای دوگانه را به نمایش در می آورند یا بر سر سفره گرگ نشسته یا برهای قربانی که اولی آلوده به ننگ است و دومی گناه سیاسی. بره سمبل آزاداندیشان، انسانهای رئوف و فرهیخته و آنانی است که حقوق اجتماعی و آزادی آنان توسط بر سر سفره گرگ نشستگان پایمال میگردد و بر سر سفره گرگ نشستگان آنانند که سرسپرده دیکتاتور و مجری فرامین اویند، هم آنان که یوغ بردگی و استحمار بر گردنشان میدرخشد.
هر یک از یازده راوی داستان، پرسپکتیوی را از دنیایی به خواننده میدهند که مملو است از شمشیر و تبعیض و افرادی که دست راستشان پر از رشوه است؛ دنیایی که در چشم برهم زدنی از آدمی قشری و غلافی، باقی میماند و انسان جلد و پوستهای می شود که درونش مثل برق و باد از چیز دیگری پر شده است و تا به خود میآید میبیند که نه تنها نان و نمک گرگ را خورده است ، بلکه آن را در وجودش تزریق کردهاند و در یارگیریِ گرگ، نصیب او شده است؛ دنیایی که یک حرکت دست به قیمت جان آدمی تمام می شود و عقل در آن راه به جایی نمیبرد؛ و «دنیایی که در آن آزاده جسد خود را برسرِ دیکتاتور میکوبد و میگوید تو با بیآبرویی بمان و من با آبرو میروم . تو بیاعتبار بمان و من با اعتبار صحنه را به تو وامیگذارم .